چه نزديك چه دوست داشتني

مدتها بود که به دنبالت می‌گشتم. بارها تلاش کردم که پیدایت کنم. اما آسان نبود دیدنت. چون جریان داشتی سخت بود دیدنت. حتا با کمک “ نورافکن” هم نمی‌شد تو را یافت. بس که ناپیدا بودی در مردمک دیدگانم.

نخست یاد گرفتم که حس کنم تو را زیر پوست دستانم. نبض زندگی‌ در تو جاری بود. چشمانم را که می‌بستم می‌‌توانستم تصویرت را در برابر دیدگانم بنگارم. با خطوط نبضی که در ذهنم می‌کشیدی. اما نمی‌‌دانم چرا نمی‌شد تو را یافت…حتا وقتی‌ که می‌دانستم هستی‌… زیر دستانم حس میشوی. می‌‌کوبی آرام و تند بر سرانگشتانم.

بارها تلنگری زدم بر قامت ظریفت… به این امید که تو خود را و‌ا نهی. اما تو سخت بودی و زیرک. پنهان میشدی از میان سر انگشتانم. تپش حیات به یک باره خاموش می‌‌شد با اندک تلنگر من. آنگاه بود که دانستم تنها لمس تو کافی‌ نیست…

بعد‌ها کسی‌ نشانم داد… که تو را نمیشود دید. نه حتا با نورافکن قوی. نمی‌شود حس کرد. نه حتا با سر انگشتان ظریف. بعد‌ها کسی‌ نشانم داد. که تنها میشود راه گذار تو را در خیال کشید… آنهم پس از مدتها خیره شدن در بازی نور و سایه ها!

و درست آن شب که لبریز بود از بی‌مهری‌ها و رنجها، آن وقت که دیگر امید باخته بودم به دیدنت، آنوقت که نه دستی‌ بردم برای حس کردنت، و نه کوششی برای دیدنت، در تاریک و روشن اتاق، دیدم که به جان آمدی در برابرم. نقش بستی در سیاهی مردمم. دیدم که چه سان جریان داری در برابرم. چه پیدا بودی در نظرم. چه زیبا می‌‌خروشیدی در بسترت.

تلنگری زدم بر قامتت. این بار نه سرکش و‌ مغرور…که خواهنده و سر بزیر…دیدم که جریان یافتی این بار… سرخ گون و تپش دار.

چون ورید نبودی؛ سطحی و پخش و در دسترس. دور بودی و ژرف، ناب و دیر رس. چون ورید نبودی تنگ دست! که تمام شوی در دو قطره ای. می خواستی هر چه خون در بدن بود ارزانیم كني … که زندگي در تو جارى بود.

از آن شب به بعد آموختم… که نه میشود تو را لمس کرد و نه دید. حرمت داشت نگاه تو و لمس تو! تنها می‌‌شد در خیال کشید تصویر محو تو را… آن شب بود که آموختم گرچه دوری
و سخت…اما چه نزدیکی… چه لبریز… و چه دوست داشتنی!

6 پاسخ به ‘چه نزديك چه دوست داشتني

  1. چند روز پیش من دنبال یه مطلبی می گشتم که رسیدم به اون پست وبلاگ اولتون شما وغزل تو کلیساو اون وبلاگ فیلتر شده که در حال حاضر هیچی ندارم برای باز کردنش بنظرم رسید که کسی نمی تونه 5سال وبلاگ داشته باشه و وبلاگشم فیلترولی نوشتنو ادامه نده
    وبعد هم سخت تونستم اینجارو پیدا کنم که بهتر بود همونجا ادرس این وبلاگ نه فیلتر شده رو می ذاشتید
    اولین بار نشستم تا ساعت شیش صبح تموم مطالب 2تا وبلاگتونو خوندم چند بار بعد از اونم خوندم
    من به اندازه ستاره های اسمون وبلاگ خوندم وبلاگ ادمایی که امریکا هم بودند خوندم ولی نمی دونم فرق شما با اون همه وبلاگ چیه که من داغونم سخته باورش ولی اولین باره اولین بار که یه وبلاگ خوندم وچند روز حالم خرابه ولی خودمم نمی فهمم چی داره چی خوندم که انقدر داغونم.من تو بعضی مواردم حتی با شما هم عقیده هم نیستم. هیچی تو وبلاگتون نیست شما یه پزشک یه ادمی که کمی مذهبی میاد ولی بی حجابه شاید جاش خالی باشه تو ایران یه پسر که فریده شاید به اندازه دخترتون دوسش ندارید یه دختر خوب مثل غزل یه شوهر که نمی دونم رابطتون خوبه یانه ویه بیمارستان داستان فقط همینه ولی هر چی فکر می کنم چیه دردم با خوندن وبلاگتون نمی فههمم اول فکر کردم شاید بتو یا غزل حسودیم شده ولی من اونقدر وبلاگ ایرونی های هم سنم که تو بهترین دانشگاههای امریکانند خوندم که حسودی نکردم که حالا نوبت به شمابرسه
    حالا من امتحانم دارم ولی فکرم اینجاست . نمی دونم شاید حسه پشت این نوشته هاست یا حاله روحیته اومده نشسته ور دلم و یه غم اومده از تو وبلاگت نشسته تو دلم من هر کاری می کنم نمی ره اما فقط همینو می دونم که حالم خرابه هر چی دنبال یه دلیلم هم هیچی پیدا نمی شه . می دونم که هر چی می گم مسخره است ولی چی کنم !

  2. به 12345
    متاسفم که حالتون بده. امیدوارم این احساس زودگذر باشه و زود خوب بشید!

  3. عاشق لحظات دیوونگی ام . یادم رفت بگم که تو فرهنگ لغت ما «دیوونه» کلمه مقدسیه ! همین دیوونگی هاست که آدم ها را بهم نزدیک می کنه ! اون 12345 شاید خراب همین دیوونگی ها شده ! حال خراب هم حال خوشیه ! راستش یک خرده دلم گرفت وقتی فهمیدم غزل ایران بوده و من ندیدمش . البته قابل درکه که یک عالمه ادم نزدیک تر از من داره ببینه که نوبت من نرسه ! قبلا پست جدید می گداشتی یک ایمیل برام می اومد اما اخیرا نمی آد . این سرویس رو قطع کردی ؟ دلم برات تنگ شده اگر اومدی این طرفها منو یادت نره !

    1. فائزه عزيزم

      البته من همراه غزل نبودم وگرنه حتما به ديدنت مي اومدم. در مجموع ده روز ايران نبودند كه اونهم به ديدن خانواده گذشت. قول مي دم و مي دوني كه كه چقدر دلم برات تنگ شده. اگر بيام ايران از اولين نفراتي هستي كه بهت خبر مي دم… در ضمن مطلبي هست كه بايد بهت بگم. در يك گفتگوي دو نفره دوست داشتني….

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.